جدول جو
جدول جو

معنی تازه کاری - جستجوی لغت در جدول جو

تازه کاری
(زَ / زِ)
تازه کردن کار باغ و جز آن. (آنندراج). نوسازی. تجدید کردن چیزی:
کند داغ کهن را تازه کاری
عجب فصلیست فصل نوبهاران.
باقر کاشی (از آنندراج).
بیا تا دگر تازه کاری کنیم
رخ عیش را غازه کاری کنیم.
ظهوری (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تازه کاری
تازه کردن کاری نو سازی تجدید
تصویری از تازه کاری
تصویر تازه کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تازه کاری
بی تجربگی، ناآزمودگی، ناشیگری، نوپیشگی
متضاد: کهنه کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریزه کاری
تصویر ریزه کاری
نازک کاری، به کار بردن شکل ها و نقش های ظریف، نشان دادن کوچک ترین و ریزترین اجزای چیزی در نقاشی و سایر هنرهای زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباه کاری
تصویر تباه کاری
خراب کاری، فتنه و فساد، فسق وفجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کسی که تازه کاری را یاد گرفته، کم تجربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه وارد
تصویر تازه وارد
کسی که تازه به جایی وارد شده، کنایه از بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
کارکردن دلاک و حمامی و نجارو صحاف و مانند آن در خانه مردمان محتاج بدانان
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عمل تباهکار. خرابکاری. کاری زشت و بد کردن. افساد. تبهکاری، فسق. فجور، زنا. رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 21هزارگزی جنوب ورزقان و 12500گزی شوسۀ تبریز به اهر واقع است. کوهستانی ومعتدل است و 321 تن سکنه دارد، شیعه، ترکی. آب آن از چشمه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِ)
کسی که تازه ورود کرده باشد و بتازگی آمده باشد. (ناظم الاطباء). جدیدالورود
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ)
عمل ستیزه کار. لجاجت. خصومت:
چونکه دید او ستیزه کاری من
ناشکیبی و بیقراری من.
نظامی.
بر وفق چنین خلافکاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
رجوع به ستیزه کار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کنایه از درآویختن به کسی باشد یعنی با آن شخص در مقام زد و خورد درآید. (برهان قاطع). درآویختن هر چیز عموماً و درآویختن با کسی تا آن شخص در مقام زد و خورد آید خصوصاً. (بهار عجم) (آنندراج) :
کمال ار سر ندارد باتو زلفش
مشو درهم که آن از شانه کاری است.
کمال اسماعیل (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری بیرجند. دامنه و معتدل و دارای 27 تن سکنه است. قنات دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عمل دانه کار. کشت کردن. کشتکاری. تخم پاشی:
بجز دانه کاری مرا کار نیست
بمن پادشاهی سزاوار نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ)
پشیمانی و ندامت و عهد و سوگند در پرهیزگاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
باریک بینی. دقت. (ناظم الاطباء) : تبتین، ریزه کاری و باریک بینی کردن. (منتهی الارب) ، زیرکی. وقوف داری. (ناظم الاطباء) ، خوشکاری. ظرافت. لطافت. (ناظم الاطباء). ترسیم دقیق اشکال و نقشهای ظریف با ارائۀ کوچکترین اجزای شی ٔ در یک اثر هنری (نقاشی، مجسمه سازی، خطاطی، رقص و غیره). (فرهنگ فارسی معین). خورده کاری. (غیاث اللغات). مرادف خورده کاری. کارهای نازک سرانجام دادن. (آنندراج) :
نباشد مست می با چشم بازش
خبر از ریزه کاری های نازش.
محسن تأثیر (از آنندراج).
درنمی آید به چشم همتم نقش دو کون
می کند طراح قسمت ریزه کاریها عبث.
طغرا (از آنندراج).
تعتد، ریزه کاری کردن در کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
کسی که تازه کاری را شروع کرده و هنوز آنرا درست نیاموخته است. (فرهنگ نظام). کارنادیده. کم تجربه. مبتدی. مقابل کهنه کار. ناآزموده. نوآموز در صنعت. کسی که بنوی چیزی را آموخته یا بدان پرداخته. ناشی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
بی سودی و به قیمت خرید فروختن. فروختن چیزی بی سود و نفعی برای فروشنده به رأس المال فروختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مایه بمایه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ’مایه بمایه’ شود
لغت نامه دهخدا
(زُ)
کارهای باریک لطیف مثل گچ بری و باریک سازی های نقاشی. (فرهنگ نظام). آن کاری نازک است که در گچ بری و زرگری و مانند اینها هویدا می گردد. منبت کاری را هم گویند. (آنندراج). عمل نازک کار. رجوع به نازک کار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شانه کاری
تصویر شانه کاری
در آویختن با کسی زد و خورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایه کاری
تصویر مایه کاری
فروش کالا بقیمت خرید
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل نازک کار، نجاری توام با ظرافت ازقبیل ساختن تخته نرد النگو کیف زنانه (کردستان مخصوصا سنندج)
فرهنگ لغت هوشیار
نو رسیده نو رس کسی که تازه ورود کرده باشد بتازگی آمده جدید الورود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزه کاری
تصویر ستیزه کاری
عمل و حالت ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیم دقیق اشکال و نقشهای ظریف با ارائه کوچکترین اجزای شیئی در یک اثر هنری تابلوی نقاشی مجسمه خطاطی رقص و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
کم تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه وارد
تصویر تازه وارد
((~. رِ))
غریب، ناشناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه کاری
تصویر مایه کاری
فروش کالا به قیمت خرید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شانه کاری
تصویر شانه کاری
((نِ))
درآویختن با کسی، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزه کاری
تصویر ریزه کاری
((زِ))
ظریف کاری، دقیق کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازه کار
تصویر تازه کار
مبتدی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه
متضاد: کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نورسیده، جدیدالورود، ناآشنا، ناوارد، کم تجربه، بی اطلاع
متضاد: کهنه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قطعه ای سازی مربوط به سرنا استدر فرهنگ معین ترسیم دقیق اشکال
فرهنگ گویش مازندرانی